دیو سپید پای در بند
قله دماوند یا دنباوند در اساطیر ایران کوه مینُوى، مرکز جهان و جایگاه ایزدمهر دانسته شده است و رویدادهاى اساطیرى و افسانهاى متعددى در این کوه که گاهی با البرز نیز یکی دانسته شده، رخ داده است. یکی از داستانهای اسطورهای آن است که کیومرث، نخستین انسان از نگاه اوستا و نخستین شهریار در شاهنامه فردوسى در دماوند مىزیسته است. منوچهر در دماوند بهدنیا آمده، ضحاک در دماوند بر جمشید چیره شد، ارمائیل، آشپز مخصوص ضحاک که هر روز مأمور کشتن دو جوان براى تهیه خوراک مارهاى روى شانه او بود، یکى را مىکشت و دیگرى را به دماوند مىفرستاد، جوانانى که از ستم ضحاک به دماوند مىگریختند، در آنجا ساکن شدند و گروه بزرگى از کوهنشینان را پدید آوردند که از اجداد کردها بهشمار آمدهاند، فریدون در نزدیکی این کوه افسانای بهدنیا آمد و همانجا بر ضحاک پیروز شد و او را در کوه دماوند زندانى کرد، در روز رستاخیز ضحاک در دماوند از بند رها خواهد شد، ولى گرشاسب او را نابود خواهد کرد، آرش کمانگیر در روایت افسانهای جشن تیرگان تیر خود را از قله دماوند پرتاب کرد تا مرز دو سرزمین ایران و توران را مشخص کند و سرانجام دیو سفید که بهدست رستم کشته شد، روزگارى در دماوند مىزیست.
فارغ از تمامی روایات ملی و داستانهای افسانهای کهن، دماوند نماد عظمت و استوارى ایران بوده و هست و همواره در اشعار فارسی جایگاه ویژهای دارد. یکی از زیباترین این اشعار، قصیده ملکالشعراء بهار است:
ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند
از سیم به سر یکی کله خود ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت آن مشت تویی، تو ای دماوند
تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین! بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی، تو نه مشت روزگاری ای کوه! نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسردهٔ زمینی از درد ورم نموده یک چند
شو منفجر ای دل زمانه و آن آتش خود نهفته مپسند

دماوند در اساطیر ایران جایگاه ویژهای دارد. شهرت آن بیش از هر چیز در این است که فریدون، ضحاک را در غاری در دل دماوند به بند کشیدهاست و ضحاک آنجا زندانیاست تا روز رستاخیز که بند بگسلد و کشتن خلق آغاز کند و سرانجام به دست گرشاسپ کشته شود. در گذشته برخی عوام باور داشتند هنوز ضحاک در دماوند زندانی است و بعضی صداهایی که از کوه شنیده میشود، نالههای اوست. در تاریخ بلعمی محل زیست کیومرث کوه دماوند دانسته شده و نیز گور فرزند وی نیز همانجا نقل شده است؛ با این تفصیل که چون فرزندش کشته شد خداوند چاهی بر سر کوه برآورد و کیومرث فرزند را در چاه فروهشت. بلعمی سپس از مغان نقل میکند که کیومرث بر سر کوه آتش افروخت و آتش به چاه اندر افتاد و از آن روز تا امروز [روزگار بلعمی] ده پانزده بار پرزند و به هوا برشود و از مغان نقل میکند که این آتش دیو را از فرزند او دور دارد. به گفتهٔ تاریخ بلعمی جمشید به طبرستان به دماوند بود که سپاه ضحاک به وی رسید. بنا به روایتی نبرد لشگر فریدون به سپاهسالاری کاوه با ضحاک در حوالی دماوند بود. دماوند بار دیگر در روزگار پادشاهی منوچهر مطرح میشود. آرش از فراز آن پیکانی انداخت تا مرز میان ایران و توران را تعیین کند. بعدها با ورود اساطیر سامی به فرهنگی ایرانی برخی شخصیتهای اسطورهای سامی نیز به دماوند مرتبط شدند.
بر اساس روایات کهن ضحاک (آژیدهاک، اژدهاک، ازدهاق، اژدها، اژدر و یا بیوراسپ) نام دیوی بسیار زورمند است که اهریمن وی را با سه دهان و سه سر و ششم چشم برای تباهی جهان مادی آفرید. چنان که از اوستا بر میآید ضحاک برای دستبابی بر ایران زمین، ایزد مورد توجه ایرانیان را ستایش کرد و برای ایزد ناهید قربانی کرد تا هفت کشور را از انسان تهی سازد که البته کامیاب نشد پس از آن که فراز جمشید جدا شد ضحاک با یارس اهریمن به جست و جوی فر شتافت و به قهر بر ایران مسلط شود و خواهر جمشید، شهرناز و ارنواز را به زنی گرفت و هزار سال به حکومت جابرانۀ خود ادامه داد تا اینکه فریدون، پسر آبتین قربانی بسیار کرد و به یاری ایزد ناهید بر ضحاک چیره شد و او را در کوه دماوند گرفتار ساخت.
بهنظر میرسد روایت افسانهای ضحاک که اغلب آن را دارای ریشهای تازی میدانند، مربوط به شهریاری غیر ایرانی از بابل زمین باشد که بر ایران پیروز شده است. به دلیل خاطره تلخی که از بیداد و ستم ضحاک باقی مانده، در اوستا او به صورت اژدها و مار که جانورانی موذی و آفریدۀ اهریمن هستند در آمده و به شکل جانوری مهیب با سه دهان و سه سر و شش چشم و هزار چستی و چالاکی توصیف شده است. در شاهنامه این موجود عجیب به صورت آدمی که دو مار بر دوش او رسته در آمده و از نژاد تازیان است و چون صاحب ده هزار اسب بود ملقب به بیوراسپ شد.
عبدالحی محمود گردیزی بخشی از ریشه اسطورهای دماوند در پیوند با داستان ضحاک را در کتاب زین الاخبار چنین نقل کرده است: «افریدون ضحاک را بگرفت و از پوستش زهی بر گرفت و او را بدان ببست و به سوی کوه دماوند برد و و اندر راه فریدون را خواب برد. مر بنداد بن فیروز را فرمود تا ضحاک را نگه دارد که ابن بنداد معروف بود به دلیری و شیر مردی. و افریدون بخفت. ضحاک مر بنداد را گفت : اگر تو مرا رها کنی نیمی از پادشاهی تو را دهم. افریدون بشنید و برخاست و بند های دیگر بر وی نهاد…پس او را به کوه دماوند برد».
داستان به زنجیر کشیده شدن ضحاک در کوه دماوند، در متون پهلوی مشهور است. بنابر همین روایت در هزاره هوشیدر، ضحاک زنجیر خود را خواهد گسست و ثلث مردمان و ستوران و مخلوقات ایزدی را نابود خواهد کرد و آنگاه گرشاسب از زابلستان بیرون خواهد آمد و با وی نبرد خواهد کرد.
برای مطالعه بیشتر مطلب جشن تیرگان و افسانه آرش کمانگیر را ببنید.
Categories: پژوهش های ایران باستان