ژرژ دومزیل و نظریه ایزدان سه کنش در اسطورههای ایران باستان
ژرژ دومزیل (Georges Dumézil؛ ۱۸۹۸-۱۹۸۶) بیش از ۶۰ سال عمر خود را وقف اسطورهشناسی، ادیان و ادبیات و فرهنگ هند و اروپایی کرد. ژرژ دومزیل گرچه زبان سنسکریت و برخی دیگر از زبانهای هند و اروپایی را تحصیل کرد، اما او را نمیتوان زبانشناس دانست. او تنها با بهرهگیری از دانش زبانی خود، اهم توجه خویش را معطوف به جامعه و فرهنگ این اقوام کرد.
شیوهای که او در بررسیهای خود به کار گرفت همان ساختارگرایی است که بیش از همه با نام کلود لوی-استروس (C. Lévi-Strauss) شناخته میشود. اما خود او مخالف ملقب شدن به لقب ساختارگرا است، زیرا او این عنوان را آنگونه که در فرانسه شناخته میشود و سردمداران آن در حوزه مردمشناسی فرهنگی، لوی-استروس؛ در حوزه زبانشناسی، چامسکی (N. Chomski)؛ و در حوزه روانشناسی، پیاژه (J. Piaget) هستند، برای خود مناسب نمیداند. او بیش از هر چیز اصل همزمانی در روش این دانشمندان را با جنبهتاریخی پیوند میدهد و نیز در پی ساخت کلی و جهانیای که این دانشمندان ساختارگرا به دنبال آن بودند، نیست. او بیشتر به فرهنگهای خاص و در حوزهای مشخص میپردازد. با این حال دومزیل در آثار خود از واژهی ساختار و ایدئولوژی بارها استفاده میکند. البته بیشتر منظور او ساخت ثابتی است که در طی قرنها در این فرهنگها باقی مانده و به رغم گستردگی جغرافیایی این اقوام همچنان از پس سالها نشان دادنی است. او در پی نمایان کردن نظم اجتماعی و ساختار این جوامع از طریق اساطیر است که پیش از او کسی به این گستردگی دست به این کار نزده بود. البته باید یادآور شد که او هرگز نسخه یا دستورالعملی برای پژوهشهای خود ننوشته و تنها در مجموع آثار دومزیل است که میتوان سیر الگوی منظم و دقیق شیوهی او را دریافت.
درست به همین دلیل است که امروزه در اکثر مراجع و پانویسهای مقالات نام دومزیل به چشم میخورد و لوی-استروس از چشماندازهای نوینی که دومزیل برای پویایی روح بشر گشوده است، سخن میگوید. او بر آن است که دومزیل در کارش شیوهی کهن اسطورهشناسی تطبیقی را به کل درهم میریزد و شیوه تطبیقی نوینی به جای آن مینشاند که در آن تجزیه و تحلیل لایههای عمیقتر و نه سطحی صورت میگیرد و از این طریق معنا و هدف پنهان اساطیر را آشکار میکند.
دومزیل در تحقیقی به شیوهی تطبیقی که در درجهی نخست با قصد شناخت سنن فرهنگی مختلف اقوام هند و اروپایی آغاز کرد، به نظریه «ایدئولوژی سه کنش (کارکرد)» رسید. با این بررسیها، ایزدان و پهلوانان و دیگر مسائل و آیینهای وابسته به آنها دیگر عناصری منفک نبودند، بلکه بخشی از ساختاری متشکل به شمار میآمدند که هر یک در آن کارکرد خاص خود را داشت. او با همین شیوه توانست فرهنگ کهن و دین روم را از نو کاملاَ بازسازی کند. به عبارتی او به تاریخ و دین روم باستان که فاقد چهرهای مشخص مینمود، محتوایی اسطورهای داد و برای این کار، سنت هند باستان یاریگر تفسیر و تحلیل او شد. مثلاَ به زعم او گزارشهای شاهان نخستین روم و جنگهای آنها به تنهایی چیزی را نشان نمیدهند. این اسناد گزارشهایی از تغییر و تحول اساطیر و جهانبینی هند و اروپاییان و دیگر اقوام ایتالیایی باستان هستند که بسیار پیش از رومیان سایر بودند و کمکم به شکل تاریخ ارائه شدند.
نظریهی «ایزدان سه کنش» که هستهی اصلی تحقیقات اوست، با کشف کتیبهی میتانی (در سال ۱۹۰۷) متعلق به ۱۴۰۰ پیش از میلاد، بیش از پیش به تقویت نظر او انجامید. در این کتیبه از چهار ایزد نام برده میشود که کاملاَ مطابق با فرهنگ هند باستان است. این چهار ایزد در نظریهی ایزدان سه کنش، در کنش نخستین میترا- ورونا (Mitra-Varuna)؛ در کنش دوم ایندرا (Indra)؛ و در کنش سوم ناستیه (Nasātya) هستند. ایزدان کنش نخست، با کارکردی مقدس، نظمبخش و فرمانروا، به طور معمول دارای دو جنبهاند: ورونا ویژگی فرمانروایی جادویی و قهار را و میترا ویژگی انسانی و نظمبخش و صلحخواه را دارست. در کنش دوم ایزد جنگاور ایندرا متصف به جنگجویی و توان جسمی است که در جامعهی کهن آریایی سبب شکلگیری انجمن مردان جوان و اصول و آیینهای وابسته به آن شده و به نظر دومزیل حتی تا امروز نیز باقی مانده است. این کنش تحت نفوذ کنش نخست قرار میگیرد. ایزدان کنش سوم کارکردی تولیدی و اقتصادی با جنبهی سلامتی، پزشکی، باروری و جنسی دارند که بیشتر مردم عادی را دربر میگیرد و به زعم او کمتر از دو کنش نخست متفقالشکلاست و اشکال متفاوتی به خود میگیرد.
ژرژ دومزیل همین ویژگی سه کنش را در اصلاحات دین زرتشتی درباره امشاسپندان که به نوعی ویژگیهای اهورامزدا را نشان میدهند بررسی نمود. او معتقد است حتی چنین تحولاتی ساختار چنین ایدئولوژیِ مسلطی را تغییر نمیدهد، بلکه تنها به ظاهر متفاوت به نظر میرسد. زرتشت با تحولات دینی خود کوشیده است، ایزدان نامبرده مشترک فرهنگ هند و ایرانی را از صحنه خارج سازد، با این حال دومزیل در ساختار امشاسپندان، همان ساختار سه کنش را نشان میدهد. به این معنی که در کنش نخست ، دو امشاسپند وهومنه و اشا، در کنش دوم خشثرﺋیه (شهریور) و در کنش سوم آرمیتی و جفت دوگانهی هورتات و امرتات (خرداد و مرداد). او نمونه دیگری از این ویژگیِ سه کنش را در کتیبهی داریوش پرسپولیس (DPd 18-20) باز مینماید، آنجا که داریوش از اهورامزدا میخواهد: «اهورامزدا بپایاد این سرزمین را از (سپاه) دشمن، سال بد و دروغ. بر این کشور نیاید دشمن، سال بد و دروغ»؛ در این نمونه دروغ با کنش فرمانروایی و دشمن با کنش دوم و سال بد با کنش سوم مرتبط است.
با آنکه دومزیل کمتر بطور مستقل به اساطیر ایرانی پرداخته است، اما در بحث درباره شخصیت کاووس و مقایسهی آن با شخصیت هندی کویاوشنس به نتایج بسیار تازهای دربارهی سلسله کیانیان میرسد و به نقد و بررسی آراء کریستینسن در مورد کیانیان میپردازد. کریستینسن قائل به تاریخی بودن کویان نامبرده شده در اوستاست و آنان را متعلق به سلسله تاریخی شمال شرقی ایران پیش از زرتشت میداند. دومزیل به نقد این نظر میپردازد و تفاوت ویژگیهای برخی شاهان و یا قهرمانان پیش از آنها چون هوشنگ، یمه (جمشید) و کرساسپه و ثرتئونه (فریدون) را نسبت به کویان نه در اسطورهایتر بودن آنها، بلکه در توصیف مفصلتر داستانهای آنها میداند. به گمان او کریستینسن در بازسازی سلسلهی کیانیان به عنوان شاهان تاریخی، تنها به حفظ آن بخشهای منطقی پرداخته که با نظر خود مناسب میدانسته و بسیاری از جنبهها را نادیده گرفته است، به عبارتی شیوهای ساده و دلبخواهی پیش گرفته است. دومزیل بیش از هر چیز می پرسد که اگر بتوان میان شخصیت کاووس و کویاوشنس هندی که شخصیتی کاملاَ اسطورهای است مشابهاتی را مطرح کرد، توضیح این شباهتها چگونه قابل تفسیر است؟ او با نشان دادن این شباهتها معتقد است که قائل شدن به وامگیری هند از ایران در این نمونه بیاساس است. وامگیری ایران از هند نیز ممکن نیست، زیرا آنچه به وامگرفته شده و بدست آمده روایاتی منسجم نیست و همین نشان میدهد که متنهای کهن هندی و ایرانی حتی متون متاخرتر، ویژگیهایی را حفظ کردهاند که میتوان متعلق به دوران مشترک هند و ایرانی به شمار آورد که هریک در طول زمان تحولات خاص خود را یافتهاند. اما بسیاری از مواد همان مواد بسیار کهن پیش از زرتشتاند. او با دلایلی مستند نظر کریستین سن دربارهی کیانیان را رد میکند.
البته خود او نیز قائل به دشواریهای خاصی در تاریخ اسطورهای ایران است. مثلاً یکی از این دشواریها محدود شدن دورهی هخامنشی در تاریخ اسطورهای ایران به دو دارا است. یکی داریوش بزرگ و دیگری آخرین دارا، شاه بداقبال و هماورد اسکندر. تاثیر این دوران به طور عجیبی در شاهنامه منعکس شده است.
همین دقت پژوهشهای اوست که هر نوع ظن و گمانی را مبنی بر وجود تصادف در تشابهات نظریه سه کنش منتفی میسازد. زیرا او موضوع سه کنش را در ساختار، نظام و شرایط فرهنگهای مختلف هندواروپایی به طور نظاممند و دقیق، جزء به جزء پژوهش میکند و آن را ایدﺋولوژی مسلط این اقوام میشناساند و از این طریق، گسترهی روشنی از فرهنگ مشترک این اقوام در برابر دیدگان ما میگشاید.
بتازگی کتاب اسطوره و اسطورهشناسی نزد ژرژ دومزیل بهکوشش بهمن نامور مطلق و بهروز عوضپور منتشر شده است، مطالعه این کتاب میتواند نگاه نویی به اندیشههای این اسطورهشناس فرانسوی ارائه نماید. برای مطالعه بیشتر مقاله ایدئولوژی سهگانه تقسیمبندی هند و اروپاییها از ژرژ دومزیل و ترجمه غفار حسینی پیشنهاد میشود.
Categories: پژوهش های ایران باستان